تاریخ به روز رسانی:
۱۴۰۴/۶/۱۳در بازارهای مالی مانند فارکس قیمتها مدام دچار تغییر میشوند و همین نوسانات میتواند فرصتهای بزرگی و کوچکی ایجاد کند که ممکن است خطراتی هم به همراه داشته باشد، به همین دلیل داشتن مهارت در تحلیل تکنیکال اهمیت بالایی دارد. بسیاری از معاملهگران مبتدی تنها به دنبال یک استراتژی ورود یا خروج هستند، اما آنچه آنها را به سمت موفقیت هدایت میکند، درک درست از ساختار بازار است. یکی از مفاهیم کلیدی در این زمینه که توانایی شما در شناسایی موقعیتهای معاملاتی سودآور را افزایش میدهد، سطح فیلیپ است. شناخت دقیق سطح فیلیپ در پرایس اکشن و ترکیب آن با مدیریت ریسک و انضباط معاملاتی، میتواند نقطه عطفی در مسیر پیشرفت شما باشد.
سطح فیلیپ (Flip Zone) در تحلیل تکنیکال به ناحیهای گفته میشود که پس از شکست، نقش خود را تغییر میدهد. به بیان ساده، سطحی که قبلا به عنوان حمایت مانع ریزش قیمت بوده، بعد از شکست میتواند به مقاومت تبدیل شود و اجازه ندهد قیمت دوباره به بالای آن برگردد. همین اتفاق در حالت معکوس نیز رخ میدهد؛ یعنی مقاومت شکستهشده به حمایت تبدیل میشود. این تغییر نقش که با نامهای حمایت و مقاومت معکوس یا تغییر قطبیت شناخته میشود که یکی از مفاهیم کلیدی در پرایس اکشن و مبنای بسیاری از استراتژیهای معاملاتی است.
در سبک اسمارت مانی و ICT این اتفاق تنها یک تغییر ساده در نقش سطح نیست، بلکه نشانهای از تغییر اساسی در جریان نقدینگی و ورود پول هوشمند به بازار است. در واقع وقتی سطحی میشکند و به سطح فیلیپ تبدیل میشود، نشان میدهد که قدرت غالب بازار تغییر کرده است؛ تقاضا جای خود را به عرضه داده یا عرضه تبدیل به تقاضا شده است. این تغییر نه تنها از منظر تکنیکال مهم است، بلکه از نظر روانشناختی نیز بیانگر شکست معاملهگران خرد و پیروزی جریان بزرگتر سرمایه است.
کاربرد اصلی این سطح ، فراهم کردن نقاط ورود دقیق برای معاملهگران و کمک به تشخیص ادامهدار بودن یک روند یا آغاز روند جدید است. در بازارهای پرنوسانی مانند ارز دیجیتال، تسلط بر مفهوم ناحیه فیلیپ میتواند تفاوت میان یک معاملهگر زیانده و یک معاملهگر سودآور باشد.
به طور کلی این سطح را میتوان در دو دسته اصلی بررسی کرد که عبارتند از:
در ادامه هر یک از این انواع را با جزئیات بیشتری بررسی خواهیم کرد:
در سطح فیلیپ بازگشتی، ما شاهد پایان یک روند و آغاز روندی تازه در خلاف جهت هستیم. برای مثال در روند صعودی، وقتی قیمت وارد یک ناحیه عرضه میشود و پس از یک واکنش ضعیف، دیگر قادر به ساختن سقف جدید نیست، در نهایت با شکست ناحیه تقاضای قبلی، یک ناحیه عرضه تازه به وجود میآید که آغازگر روند نزولی خواهد بود. در مقابل، اگر در روند نزولی قیمت به یک ناحیه تقاضا برسد و بعد از واکنش اولیه نتواند کف جدیدی ایجاد کند، سپس ناحیه عرضه شکسته میشود و یک تقاضای تازه شکل میگیرد که شروع یک صعود جدید را نشان میدهد.
در سطح فیلیپ ادامه دهنده، روند اصلی بازار حفظ میشود اما در مسیر حرکت، یکی از نواحی مخالف شکسته شده و به حمایت یا مقاومت جدید تبدیل میشود. مثلا در یک روند صعودی قوی، ناحیه عرضهای که انتظار برگشت از آن میرود، توسط قیمت شکسته میشود و همانجا به یک ناحیه تقاضا تبدیل میگردد. این موضوع نشاندهنده تایید روند و ادامه حرکت به سمت بالا است. در روند نزولی نیز همین اتفاق برعکس رخ میدهد.
تشخیص سطح فیلیپ روی نمودار نیاز به دقت و رعایت چند مرحله دارد. نخست باید تحلیل خود را از تایمفریمهای بالاتر آغاز کنید، چون نواحی عرضه و تقاضا در این تایمفریمها قدرت بیشتری دارند. سپس برای ورود به معامله میتوانید به تایمفریمهای پایینتر مراجعه کنید. بهعنوان مثال اگر در تایم روزانه تحلیل میکنید، تایم ورود شما میتواند یکساعته باشد.
بعد از آن باید به شکستهای قوی و همراه با مومنتوم توجه کنید. شکستهایی که ضعیف و نوسانی باشند، اعتبار چندانی ندارند. ویژگی یک شکست معتبر، کندلهای پرقدرت و وجود عدم تعادل یا همان Imbalance در لحظه شکست است. همچنین سطحی که بارها تست شده باشد، ضعیفتر میشود و احتمال شکست آن بالاتر میرود.
یکی از نشانههای مهم سطح فیلیپ شکار نقدینگی است. این موضوع به صورت سایههای بلند کندلها نمایان میشود که نشان میدهد حد ضرر معاملهگران خرد فعال شده و نقدینگی لازم برای حرکت بزرگتر جمعآوری شده است. پس از مشاهده شکست و شکار نقدینگی، باید در تایمفریم پایینتر منتظر CHoCH باشید. وقتی CHoCH رخ دهد، کندلی که حرکت اصلی را آغاز کرده شناسایی میشود و High و Low آن به عنوان ناحیه فیلیپ مشخص خواهد شد.
برای اینکه یک سطح به عنوان فیلیپ شناخته شود، باید سه شرط همزمان برقرار باشد:
ترکیب این سه عامل نشاندهنده تغییر قطبیت بازار است و سیگنال قدرتمندی برای شناسایی موقعیتهای معاملاتی فراهم میآورد.
قیمت پس از تشکیل یک ناحیه فیلیپ، قیمت الگوی مشخصی را دنبال میکند. رایجترین حالت این است که بعد از شکست، دوباره به سطح شکسته شده باز میگردد تا آن را تست کند. این بازگشت یا همان پولبک، فرصتی عالی برای ورود به معامله با ریسک به ریوارد مناسب فراهم میکند. البته باید توجه داشت که این سطح ها اغلب یک بار مصرف هستند؛ یعنی پس از یک بار تست اعتبار خود را از دست میدهند و نباید برای ورود مجدد به آنها اتکا کرد.
بسیاری از معاملهگران ناحیه فیلیپ را با CHoCH یا تغییر کاراکتر اشتباه میگیرند. در حالی که CHoCH صرفا تغییر در ساختار سقفها و کفها را نشان میدهد، سطح فیلیپ لایه عمیقتری از بازار را آشکار میکند و به ما نشان میدهد که جریان پول هوشمند به چه سمتی حرکت کرده است. به عبارت دیگر، هر ناحیه فیلیپ یک CHoCH محسوب میشود، اما هر CHoCH الزاما سطح فیلیپ نیست.
ماهیت سطح فیلیپ بهطور مستقیم با مفهوم حمایت و مقاومت گره خورده است. در واقع ناحیه فیلیپ همان تغییر نقش این سطوح است. گاهی هم ممکن است شکست جعلی یا همان فیک اوت باعث ایجاد سطح فیلیپ شود. در این شرایط، معاملهگران خرد فریب میخورند اما پول هوشمند با استفاده از همین موقعیت، نقدینگی لازم را برای حرکت بعدی جمعآوری میکند. به همین دلیل استراتژیهای مبتنی بر فیک اوت سطح فیلیپ بسیار قدرتمند هستند. در این روشها نقاط ورود اغلب در سطوحی مانند MPL، نواحی عرضه قوی یا الگوهای کازیمودو قرار دارند و اهداف قیمتی هم متناسب با ساختار جدید بازار تعیین میشوند.
هرچند سطح فیلیپ یک مفهوم پرایس اکشنی است، اما برای بالا بردن دقت سیگنالها میتوان از اندیکاتورها کمک گرفت. دو اندیکاتور محبوب در این زمینه، مکدی و استوکاستیک هستند. اندیکاتور MACD بیشتر برای تشخیص جهت روند و قدرت مومنتوم استفاده میشود. زمانی که این اندیکاتور یک تقاطع صعودی میان خط مکدی و خط سیگنال نشان دهد، بهویژه اگر هیستوگرام نیز مثبت شود، نشانهای از قدرت گرفتن خریداران است. در شرایط نزولی هم برعکس، تقاطع نزولی به همراه هیستوگرام منفی، اعتبار بیشتری به یک فیلیپ نزولی میدهد.
اندیکاتور استوکاستیک نیز مناسب برای تشخیص نواحی اشباع خرید و فروش است. زمانی که مقدار استوکاستیک از محدوده ۲۰ پایینتر برود و سپس به سمت بالا برگردد، نشاندهنده ضعف فشار فروش و احتمال صعود است. برعکس، وقتی مقدار آن بالای ۸۰ قرار گیرد و نزول کند، میتواند نشانهای از پایان قدرت خریداران و شروع فشار فروش باشد. ترکیب این سیگنالها با سطح فیلیپ، احتمال موفقیت معاملات را به شکل چشمگیری افزایش میدهد.
یکی از نکات مهم در استفاده از این دو اندیکاتور، توجه به واگراییها است. برای مثال اگر قیمت در حال تشکیل کفهای پایینتر باشد اما در مکدی یا استوکاستیک کفهای بالاتری ثبت شود، این واگرایی مثبت هشداری از تضعیف روند نزولی و احتمال معتبر بودن یک فیلیپ صعودی خواهد بود. در مقابل، واگرایی منفی (قیمت سقف بالاتر بسازد اما اندیکاتورها سقف پایینتر نشان دهند) نشانهای قوی از تضعیف روند صعودی و احتمال فیلیپ نزولی است.
در عمل معاملهگران حرفهای سطح فیلیپ در پرایس اکشن را به عنوان نقطهای برای ورود به معامله در نظر میگیرند. معمولا با سفارش Limit Order در محدوده ناحیه فیلیپ و هنگام پولبک میتوان وارد معامله شد. حد ضرر باید دقیقا پشت ناحیه فیلیپ یا CHoCH قرار گیرد تا در صورت شکست مجدد سطح، از زیان بیشتر جلوگیری شود.
حد سود نیز متناسب با اهداف تکنیکال، سطوح فیبوناچی یا نواحی تقاضا و عرضه جدید مشخص میشود. برای اطمینان از کارایی این استراتژی، بک تست گرفتن روی دادههای گذشته ضروری است. این کار به شما کمک میکند تا وین ریت و نسبت ریسک به ریوارد استراتژی خود را ارزیابی کرده و نقاط ضعف آن را بهبود دهید.
سطح فیلیپ مفهومی استراتژیک در تحلیل تکنیکال و در پرایس اکشن و ICT است. این سطح با نمایش تغییر نقش حمایت و مقاومت، به معاملهگران کمک میکند تا نقاط ورود و خروج دقیقی پیدا کنند و تغییرات روند یا ادامه آن را بهتر تشخیص دهند. با این حال، تسلط بر ناحیه فیلیپ تنها بخشی از مسیر موفقیت در معاملهگری است. روانشناسی بازار، مدیریت ریسک، و پایبندی به قوانین معاملاتی نقشی به همان اندازه مهم دارند. معاملهگری موفق ترکیبی از تحلیل دقیق، انضباط ذهنی و تجربه عملی است. تنها در این صورت است که میتوان به جایگاه یک معاملهگر حرفهای رسید و از نوسانات بازار به نفع خود استفاده کرد.
امتیاز خود به این مطلب را ثبت کنید
دیدگاه شما بعد از تایید در سایت نمایش داده خواهد شد
نظرات حاوی الفاظ رکیک، توهین، شماره تلفن و موبایل، آدرس ایمیل، عقاید سیاسی، نام بردن از مسئولین و امثالهم تایید نمیشود.
هنوز کسی نظری ثبت نکرده!